کودک میشوم!
دستانی میخواهم که آرامم کنند
مهربانی که به فکر دلتنگی هایم باشد
ولی هیچ کس نمیداند
که بجر تو هیچ نمیخواهم....
******************
ﻋــﺸــﻖ ﯾـــﻌــﻨـــﯽ...
ﺍﯾﻨــﻘﺪﺭ ﺣــﺴـــﻮﺩ ﻣـﯿــﺸــﯽ
ﮐــﻪ ﻫــِﯽ ﻣـــﯿــﺮﯼ
پــســتــاشــو تو فیســــ بوکــــــ ﭼﮑـــ ﻣــﯿــﮑـــﻨــﯽ
تــا یــه ﭼـﯿــﺰﯼ ﭘــﯿــﺪﺍ ﮐـﻨـــﯽ ﺣـــﺮﺹ ﺑــﺨــﻮﺭی
*****************
************
آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم...
مینویسم سرشار از عشق
برای تویی که همیشه
تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی...
برای تو که بخوانی و بدانی
دوست داشتنت در من
بی انتهاست...
بدترین قسمت زندگی
انتظار
کشیدن است
و
بهترین قسمت زندگی
داشتن
کسیست که
ارزش
انتظار کشیدن را داشته باشد...
******************
قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو
میدهم
چشمانم
نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست
عشقم
تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند
دل من
همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است.
درخشش
چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند
پس
بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگز فراموشت نخواهم کرد
عاشـــــــقـــــــــانـــــــه
دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت
************
به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ،
گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی
اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ،
اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که
بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته
چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود
نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند
آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی
شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ،
از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که دلشکسته ام
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که
در این لحظه های تنهایی بیشتر میسوزاند دلم را
گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ،
نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای رفتنت
این لحظه های سرد را با گریه سر کنم
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ،
خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ،
اما نمیتوانم!
آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را
پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را
اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم،
تا به امروز در قلب بی وفای تو حبس بود، از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم
میخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم ...
شاید بتوانم فراموشش کنم...
اویی که یک بار قلبت را شکست بار دوم ساده تر می شکند و اینبار راحت تر از کنارش می گذرد. با خود می اندیشم انسانها راحت تر می توانند خوب باشند تا اینکه زحمت بد بودن را به خود بدهند همیشه خوب بودن ساده ترین راه است. اما ...
افسوس می خورم برای اینکه بجای محبت دیدن سرنوشت قهر را داشته باشم
کسی که اشکت را در آورد دیگر ارزش دوست داشتن را ندارد
و برای اویی که این را به من هدیه کرده هیچ حرفی ندارم اما آرزوی خوشبختی هم نمی کنم!
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﯾﮑﯽ ﻣﺜﻞ ﻧﻮﮎ ﭘﺮﮔﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭﻩ ﭘﺎﺕ ﺛﺎﺑﺖ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ
ﻫﺮﻃﻮﺭ ﺑﭽﺮﺧﯽ ﺑﮑﺸﯽ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻩ...
ﺗﻮﺍﻡ ﺩﻭﺭﺵ ﺑﮕﺮﺩ ﺩﻭﺭﺵ ﻧﺰﻥ
لب به لب دل از نگاهی سوخته
یاد آن روز از گناهی سوخته
روی لبهایم عطش بنشسته بود
در میان خوابگاهی سوخته
دست در دستش لبم روی لبش
در میان اشتیاقی سوخته
خیسی لبهایش اما سکر داشت
لب گرفت او از لبانی سوخته
ترس در عمق وجودش نقش بست
در عبور از منکراتی سوخته
در کناری هم کتابی از فروغ
در کنارش شمعدانی سوخته
در کنارش عاشق و شیدا شدم
در خیالم عکس ماهی سوخته
کاش میفهمید من عاشق شدم
بی وجودش از جوانی سوخته