معلم:
الفبای فارسی رو بگو ببینم. شاگرد: الف – ب – پ – ت – ث – چهار – پنج – شش
– هفت... معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم. شاگرد: ا – بی – سی – چهل –
پنجاه – شصت – هفتاد.... معلم: الفبای یونانی رو بگو ببینم. شاگرد: آلفا –
بتا – ستا – چهارتا – پنجتا ... معلم: نخواستم بابا یه شعر بگو. شاگرد:
نابرده رنج گنج – پنج – شش – هفت ************ **
سپاس
و ستایش دانشگاه آزاد را ، که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش
مزید در به دری ، هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به
پایان رسد مایه ضرر ، پس در هر سالی دو ترم موجودو بر هر ترمی شهریه ای
واجب ...... از جیب و جان که بر آید ...... کز عهده خرجش به در آید ************ **
رشته های مخصوص اقایون:
مخ
زدن دختر بسیجی در 10 ثانیه 2 تحمل 10 دختر سمج در 60 ثانیه 3 دوی استقامت
در حیاط مدرسه دخترانه 4 رقابت با دخترها در رشته چونه زدن و پر حرفی پشت
موبایل و تلفن(سنگین ترین رشته که اغلب اقایون انصراف می دن) 5 ناز کشی
دختر( می دونم خیلی سخت)
رشته های مخصوص خانوم ها:
۱پیچوندن
دوست پسر در کمتر از یک چشم به هم زدن 2 گریه و زاری به مدت سه روز 3 مخ
نشدن در کمتر از 10 ثانیه (خیلی سخته می دونم) 4 برای یک بار هم که شده
ناز نکردن ( این قسمت رو هم بانوان انصراف می دن ) 5 تجمل یک پسر سمج در 1
ثانیه (چون پسرا خیلی سمج ترن تخفیف دادیم تا مشتری شوید)
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت
نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زبان
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی میگذشت
یک دو سال از عمر رفت و برنگشت
دل به یاد آورد اول بار را،خاطرات اولین دیداررا
آن نظر بازی، آن اسرار را، آن دو چشم مست آهووار را
همچو رازی مبهم و سربسته بود
چون من ا زتکرار، او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من ، او
همنشین و همزبان شد با من، او
خسته جان بودم که جان شد با من، او
ناتوان بودم، توان شد با من، او
دامنش شد خوابگاه خستگی
اینچنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد بسر
مست او بودم، زدنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد
گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق، پابرجاست دل
گرگشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو زورق بان شوی، دریاست دل
بی تو شام بی فرداست ، دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو، سرگردان شده
گفت: در عشقت وفادارم، بدان
من تو را بس دوست میدارم، بدان
شوق وصلت را بسر دارم، بدان
چون تویی مخمور،خمارم بدان
با تو شادی میشود غمهای من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت، افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب، یعنی خاموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او، سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من، هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت، در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما، سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما، پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
برسر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم اینکه همخون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بدبین وصل او قسمت نشد
این گدا، مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوشدلی، تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد، تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او، من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم، کم شدم
آخر، آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا، پر پروانه را
عشق من، از من گذشتی، خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت،فردا را نگر
آخر این یکبار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی، چه سود؟
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته بازآیدبه رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت، هرکس است
باش با او، یاد تو ما را بس است