









نظر یادتان نرود
مرا با خودت ببر
خسته ام
از این همه بی کسی
از این هیاهو
و این هجوم
از این خلا
و این بی وزنی
کجاست؟
آن همه جذبه ، جاذبه
چه شد؟
آن احساس
قانون تثبیت
و تو؟
سبک شدنم را ببین
ببین و لذت ش را از خود دریغ نکن
مرا با خودت ببر
تا بیش از این، از تو خالی نشده ام
********************************
فقط یک پلک با من باش.نمیخوام از کسی کم شی
فقط یک پلک با من باش.بگم سرتاسرش بودی
به قلبم حمله کن یک بار.بگم تا آخرش بودی
یه فصلو که نمی مونی.تویک لحظه اقاقی شو
نمیشه باتو که خوبی.به ظاهرهم کمی بد شد
به آدمهای شهرت هم علاقمند باید شد
فقط یک پلک با من باش.فقط یک پلک با من باش
***********************************
خانهام آتش گرفته است، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایام تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهی سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
خانهام آتش گرفتهست، آتشی بیرحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بیساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانام موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر منِ آتش به جان ناظر
در پناه این مُشَبّک شب
من به هر سو میدوم گریان ازین بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانام شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مُشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکُنند از خواب؟
مهربان همسایگانام از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد