زنی میخواهم که زحمتکش باشد و مرا به دانشگاه
بفرستد.
و در حالی که من در آرامش درس میخوانم، از
فرزندانمان مراقبت کند.
به درس و مشق و بهداشت آنها برسد. آنها را
همیشه تمیز و سالم نگه دارد.
به زندگی شخصی و اجتماعی آنها برسد.
آنها را به اماکن اجتماعی (پارک، موزه، باغ وحش)
ببرد.
اگر بیمار شدند، از آنها مراقبت کند.
نگذارد بیماری آنها مانع تمرکز من شود.
شاغل باشد و درآمد قابل توجهی را به خانه بیاورد.
درآمدش را صرف من و فرزندانمان کند.
برای فرزندانمان از کارش بزند.
البته شاید این کار از درآمدش بکاهد.
اما مشکلی نیست من تاب میاورم.
زنی میخواهم که نیازهای فردی مرا ارج نهد.
خانه را مرتب و پاکیزه نگه دارد. به بینظمیهایم
سامان دهد.
لباسهایم را بشوید. اتو کند. تا کند. برایم لباس
نو بخرد.
وسایل شخصیم را مرتب کند تا راحت پیدایشان کنم.
آشپز چیرهای باشد. خرید کند و غذاهای لذیذ بپزد.
وقتی به مسافرت میروم همراهم باشد.
محیط را برای تفریح و استراحتم آماده کند.
از کار و زندگیش شکایت نکند.
شنوندهی خوبی باشد. به حرفهایم گوش دهد.
در مشکلات درسی به من کمک کند. تکالیف درسیم را
انجام دهد.
وقتی درسم تمام شد و شغل مناسب پیدا کردم، شغلش را
رها کند.
در خانه بماند و از بچهها مراقبت کند.
زنی میخواهم که به زندگی اجتماعی من برسد.
وقتی به مهمانی دعوت میشویم بچهها را نیاورد.
هروقت مهمان دعوت میکنم با روی گشادهپذیرای
آنها باشد.
با سکوت محبّتآمیزش بحثها و گفتگوهای ما را
تایید کند.
بچهها را زودتر بخواباند که مزاحم من و مهمانانم
نشوند.
از مهمانانم پذیرایی کند. ظرفهای خالی را از
مقابل ما بردارد.
زنی میخواهم که نیازهای جنسی مرا درک کند.
حداکثر لذت جنسی را به من بدهد.
همیشه مطمئن شود که ارضا شدهام.
به نیازهای جنسی خود شاخ و برگ ندهد.
بیمیلی مرا درک کند.
مسوولیت کامل کنترل بارداری را بر عهده بگیرد.
من بچهی اضافی نمیخواهم.
به من وفادار بماند. بداند که زندگی پرمشغلهی من
جایی برای حسادت ندارد.
درک کند که ممکن است بیش از یک همخوابه اختیار
کنم. چون همیشه به
اجتماع نیاز دارم.
آزادم بگذارد که اگر دیگری را مناسبتر از او
دیدم، او را جایگزین کنم.
بعد از طلاق مسوولیت بچهها را بپذیرد.
چون میخواهم زندگی جدیدی را شروع کنم وقتی برای
بچه داری ندارم.
خودتان قضاوت کنید. شما جای من بودید زن
نمیخواستید؟
یک روز
کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه نامه ای شد
که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیزم
بیوه
زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی میگذرد.
دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.
این تمام
پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر
از دوستانم را برای شام دعوت کردهام، اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم. هیچ کس
را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من
کمک کن ...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر
همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند
دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامهای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :
خدای
عزیزم، چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم
شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم
که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان
اداره پست آن را برداشتهاند!!...