آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

شعرهای من


بی تو من بلبل بی بال و پرم

بی صدا و خسته و دربه درم

بی تو من شب زده ای بی یارم

طعم سرد نفس مردابم

بی تو من تشنه زبوی عشقم

در پی عطر تن معشوقم

بی تو من دیر نشینی تنهام

بدنم خشک و گلی گریانم

بی تو گیجم بی تو من حیرانم

در پی ملتمسی نالانم

بی تو من خسته در این دشت کویر

مویه کن جامه دران خاک به تن می رانم
 

خواب شیرین
شهر دلها اینجاست
عشق در کوچه و برزن پیداست
کودکان خنده کنان می رقصند
دل و دلدار و می ناب به راست
قاصدکها همه سرزنده ز عشق
بوی نرگس نفس باد صباست
دل و دین همه یک رنگ شده
اشک گل خرقه خوبان خداست
همه را گفتم از این وادی عشق
خواب من خود گذر خاطره هاست
 



امیدم باش

امید آخرینم باش

و نوشدارو برایم باش

برای این دل ریشم تو مرحم باش

تو با مهرت عزیزم باش

تو عشقم باش

تو تنها در کنارم باش

ولیکن تا دم اخر

کنارم باش

کنارم باش



چگونه بی تو سر کنم

چگونه شب سحر کنم

بدون تو چه آسمان حرام گشته بر دلم

بدون تو چه آسمان خراب گشته بر سرم

بدون تو یه ماهی بدون تنگ

بدون تو سکوت مرده ای خموش

بدون تو ستاره ای بی فروغ

بدون تو پرنده ای شکسته بال

بدون تو شبم - شبی که ندارد او سحر

بدون تو غروب غم گرفته ام

بدون تو یه ابر تکه پاره ام

بدون تو...

نمی کنم بدون تو زندگی

بدون هیچ معطلی



عشق تو


قطره اشکی است


که از گوشه چشمت پیداست


روح تو یک گل سرخ تنهاست


حس من


چون یک موج


در تب و تاب دریاست


دستم از دوری دستت تنهاست


چشم تو


 رنگ قشنگی است


که در برگ درختان پیداست.





دوٍست دارم

من عشق را در تو

تو را در دل

دل را در موقع تپیدن

و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت

سکوت را در شب

شب را در بستر

وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش

و زیبایی اش را به خاطر تو دوست دارم

 ودنیا را به خاطر خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم



بدست باد گهگاهی سلامی می‌رسان یارا
که از لطف تو خود آخر سلامی می‌رسد ما را
خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش
مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا
شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم
ز رقت چشمه‌ها گردند گریان سنگ خارا را
ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نیست پایانی
اگر کاری به سر می‌شد، ز سر می‌ساختم پا را
ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سر بسته
اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا را
به فردا می‌دهی هر دم، مرا امید و می‌دانم
که در شب‌های سودایت، امیدی نیست فردا را
نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی
بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را
ور از تنهایی سلمان و حال او خبر، پرسد
بگو بی‌جان و بی‌جانان، چه باشد حال تنها را


شعرهای من



خاطرم نیست تو از بارانی یا که از نسل نسیم ،

هرچه هستی گذرا نیست

هوایت ، بویت ... فقط آهسته بگو  . . . با دلم می مانی . . .






نامه ای بر اب و باد

وای که چقدر سر انگشت خسته بر بخار شیشه این پنجره ها کشیدم

و..... تو نیامدی

نیامدی تا ببینی بی توچه تنهایم

نیامدی تا شاید وجدانت راحت بماند

نیامدی تا نشونی تمام وجودم فریاد می زد بی معرفت ترین معشوقه ی

دنیا

هستی

تا یادت نیاید روزگاری که تمام دنیایم بودی





دوستان عاشق شدن کار دل است

 دل چو دادی ، پس گرفتن مشکل است

تا توانی با رفیقان همرنگ باش

 یا مزن لاف رفیقی یا حقیقت مرد باش . . .



دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است




می روم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتر از من میروی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

  تلخی برخوردهای سرد را




وقتی دل تنها کالائیست که خدا شکسته آن را میخرد ، پس چرا من

به دست کسی که دلم را شکسته بوسه نزنم . . . ؟




هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو

بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو

تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم

تا زنده ام دوست دارم اینم کلام آخرم . . .




باید تو رو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست

 تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست . . .


دلمو شکستی اما تو اشتباه کردی


قسم به اون خدامون خیلی گناه کردی

نوشته های من

قوی ترین آدم جهان هم که باشی

وقت هایی هست
که دستی باید لمس ات کند

تنی
تن ات را داغ کند
و لبی
طعم لب ات را بچشد

مستقل ترین آدم جهان هم که باشی
وقت هایی هست
که دلت پر میزند برای کسی که برسد
و بخواهد که آرام رانندگی کنی
و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی

مسافرترین آدم دنیا هم
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش

" زود برگرد "

طاقت دوری ات را ندارم

خوندن این شعر بهانه ای شد واسه نوشتن این مطلب
نمیدونم تا حالا واسطون اتفاق افتاده یه وقتایی یه چیزی رو بخونید و حس کنید انگار برای شما و به خاطر شما نوشته شده
شاید یه جورایی حال اون لحظه شما رو تفسیر کرده یا یه جورایی حرفای دلتون از زبون اون مطلب یا شعر بیرون اومده باشه
شایدم خودش حرف دل یکی دیگس که اونم مثل شماست و تو تنهایی خودش این مطلبو نوشته و حالا که شما میخونید فکر میکنید برای تنهایی شما نوشته
آدما خیلی به هم شبیهن شاید تو نگاه اول هر کسی بگه نه خیلی با هم فرق دارن
ولی از همین چیزا میشه فهمید که چقدر مثل هم دیگن
دل تنگی هاشون
غصه هاشون
عشق هاشون
تنفر هاشون
دوست داشتناشون
و از همه مهمتر تنهائی هاشون
همه و همه مثل همه واسه همینه تا یه شعر و مطلبی از کسی میخونی که تو تنهایی خودش نوشته میبینی چقدر تنهائی اون شبیه تنهایی خودته
انگاری حرفای دل تو رو اون نوشته بعد که فکر میکنی میبینی همه و همه مثل همیم فقط ظاهرمون با هم فرق داره
همه یه دل داریم
همه یه جور عاشق میشیم
و در آخر همه هم یه جور تنها میشیم
و تنهایی هممون مثل همه فقط اسمش فرق میکنه
یکی تنهاییش از عشقه یکی از تنفر یکی از دوری یکی از نزدیکی و خلاصه هر کسی علت تنهاییش فرق داره اما خود تنهایی همه مشترکه و بین همه انسانها یکسانه
جالبه که هیچ کسی هم درمون این تنهایی رو نمیدونه چون اگه میدونست یه راهی واسه درمون تنهایی خودش پیدا میکرد ولی وقتی به یکی دیگه میرسه هزاران راه واسه رهایی از تنهایی اون بهش پیشنهاد میکنه
مثل اون ضرب المثل قدیمی ( کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی )
همه واسه دیگران دکتر و روانشناسن ولی واسه خودشون اندر خم یک کوچه موندن
راستی چرا اینجوریه؟
چرا همیشه به درد دیگران میخوریم نه به درد خودمون ؟

نوشته های من

hamtaraneh.com

استعداد عجیبی در شکستن داری

قلب ... غرور ... پیمان


استعداد عجیبی در نشستن دارم

به پای تو ... به امید تو ... در انتظار تو


hamtaraneh.com

شعرهای من




حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم




*عشق گمشده*
مرا در گنبد جانان نگهدار
مرا در خلق این انسان نگهدار
بشد جان و تنم در روح این عرش
مرا در قلب این یاران نگهدار
در این آشفته غفلت، یاوری نیست
مرا در زیر این باران نگهدار
بشور این جامه جولانگه گرگ
مرا در نور این دالان نگهدار
چرا در مستی ما عاشقی نیست
مرا با خمر معشوقان نگهدار




قاصدک! هان… ، چه خبر آوردی ؟از کجا… وز که خبر آوردی ؟خوش خبر باشی،اما، ‌اما…گرد بام و در من…بی ثمر می‌گردی.
انتظار خبری نیست مرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرند
قاصدکدر دل من همه کورند و کرنددست بردار از ین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه‌های همه تلخبا دلم می‌گویدکه دروغی تو، دروغکه فریبی تو، فریب
قاصدک… هان،ولی… آخر…ای وای…راستی آیا رفتی با باد؟با تو ام،آی!کجا رفتی؟آی!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟مانده خاکستر گرمی، جایی ؟در اجاقی طمع شعله نمی‌بندم…خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدکابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می‌گریند