آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

شعرهای من

زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
 
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری  سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم ............
روزگارت آرام ........
***************

زیبای خیانت کار


شنیده ام که عشقی جدید برگزیدی. چندی پیش هم دیدم ! با زیبایی خدادادیت. با چشمانی... سر شار از فریب و دروغ چه زیبا عشق می ورزی....

سروش عشقت چندیست که گوشم را نوازش میکند. نمیدانم چگونه خود را مهیا کنم برای پذیرفتنش..... برای درک ان همه نیرنگ...

میدانم.....

میدانم عشق ورزیدن برایت شده عادت..
اری عروس هزار داماد من. شنیده ام دامادی جدید اختیار کرده ای.... عشقی جدید؟ نیرنگی جدید؟ وعده های جدید؟؟!

زیبای من عشق پوشالی من اموخته ام عشق بورزم ولی هیچ گاه نیاموختم به عشق خیانت کنم...(برای چه؟ نمیدانم)


خیانت کار من نفرین نامه ام را برایت پست کردم ولی هنوز جوابی ندیدم از تو...نامه هایت را هم بی جواب میگذاری؟؟؟


میشناسمت. همان سایه ای هستی که هر لحظه من را همراهی میکردی... اما چه سود؟ با غروب خورشید تو هم غروب میکردی...


من ماه نبودم عروسکی بودم به سان بازیچه های کودکیت...
تو هم خورشیدم نبودی چراغی بودی که هر لحظه بی فروغ تر از قبل بر من نگاه میکردی...


زیبای خیانت کار هزار داماد من


عشق جدیدت مبارک

شعرهای من

سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم، 
میشوم قد یک کف دست خاک
که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه
یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه
یا مشتی سنگریزه، ته ته اقیانوس؛
یا حتی خاک یک گلدان باشد؛ خاک همین گلدان پشت پنجره

یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت
هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه، خاک باقی بماند، فقط خاک
اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته باشد. 

یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود،
انتخاب کند، عوض بشود، تغییر کند

وای، خدای بزرگ! من چقدر خوشبختم. من همان خاک انتخاب شده هستم 
همان خاکی که با بقیه خاکها فرق می کند

من آن خاکی هستم که خدا از نفسش در آن دمیده
من آن خاک قیمتی ام

که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب کنم 
وای بر من اگر همین طور خاک باقی بمانم 


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید
دلم گرفته ازین لحظه های بارانی
نشسته در نفسم موج صد پریشانی

هوای غربت ما را کسی نمی داند
هوای غربت ما را تویی که می دانی

ببین که پر ز سکوتم در این هوای غریب
ببین سکوت درونم ، سکوت طوفانی

به آسمان تو دیگر نمی رسد دستم
بگیر دست مرا ای خدای نورانی

اگر چه دست تهی آمدم به درگاهت
دلم پر است. پر از ربنای عرفانی

Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/

این عکسو خیلیییییییی دوس دارم

و آسمان نگاهی که پر از زلالی نیست
کسی شبیه تو اصلا در این حوالی نیست … 


غروب کرد غزل با خدا نگهدارت
هنوز زمزمه هایم رو به راه وعالی نیست … 

چگونه پر بگشایم به سوی فرداها؟
که شوق پر زدنم با شکسته بالی نیست … 

ورق بزن تمام روز های خیسم را
ببین عزیز !!!جز دوری ات ملالی نیست … 

طلوع کن که دل از انتظار لبریز است
مگو برای رسیدن دگر مجالی نیست…

زمین و پنجره و کوچه هم یقین دارند
کسی شبیه تو اصلا در این حوالی نیست…



امشب که یادِ من نیستی

بگذار برایت ترانه ای بخوانم

از آدمکی برفی

که در حسرتت آب شد

و تـــو چشم هــــای خیسش را

به آستین پیراهنت دوختی.... !

Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/

باز در کلبه تنهایی خویش


عکس روی تو مرا ابری کرد


عکس تو خنده به لب داشت ولی


اشک چشمان مرا جاری کرد...




هیچ کس تنهاییم را حس نکرد

وسعت ویرانیم را حس نکرد

از میان خنده های تلخ من

دیده ی بارانیم را حس نکرد

از میان اشنایان

هیچ کس غربت تنهاییم را حس نکرد




تو برو پیچک من، فکر تنهایی این قلب مرا هیچ نکن،

روی پیشانی من چیزی نیست، غیر یک قصه پر از بی کسی و تنهایی...!





این کلام حرف آخرمن است : بدون تو هرگز!

این عشق تو سرپناه آخر من است و این دوست داشتنت تنها امید بودن من است

بدون تو حرفی برای گفتن نیست به جز یک کلام ، آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی!

بدون تو جایی برای ماندن نیست و هیچ راهی برای زنده بودن نیست.

چشم به راه تو میباشم در این جاده زندگی ، با پاهای خسته ودلی پر از امید.

وقتی غروب می شود و تو نمی آییدلم پر از خون می شود و چشمهایم پر از اشک.

باز به انتظار طلوع و آمدنت مینشینم .

دلم میخواهد آن لحظه همچو خورشیددر آسمان قلبم طلوع کنی .

ای وای از فردا و وای از آن روزی که آسمان ابری و دلگرفته باشد،آن زمان خورشیدی

درآسمان نیست ، و باز باید به انتظارت نشست ،نشست و گریست با همان دل پر از خون

با آن پاهای خسته و قلبی شکسته.

این کلام حرف آخر من است:  بدون تو هرگز!

این عشق تو سر پناه آخر من است و این غروب آغاز دلتنگی های من است.

بدون تو جایی نیست برای ماندن، بدون تو باید سفر به آن سوی دنیا کرد

آری این کلام حرف آخر من است: بدون تو هرگز!




شعرهای من

حرف دلتو بیا بگو

گریه نکن اشک چشات دنیامو نابود میکنه
منو دوباره اونی که عاشق تو بود میکنه

گریه نکن سخته برام بخوام ازت دل بکنم
بگم اونی که خواستیو دیگه نمی خوادت منم

سخته بخوام بهت بگم که عشق ما تموم شده
بگم همه احساس تو فقط به پام حروم شده

بگم باید باور کنی من دارم از پیشت میرم
گریه نکن سخته برام دستاتو بازم بگیرم

گریه نکن که اشک تو،قلبمو پرپر میکنه
منو با این دیوونگی بدترو بدتر میکنه

گریه نکن سخته برام،با اینکه دوست ندارم
با اینکه میگذرم ازت میرمو تنهات میذارم

اما هنوز سخته برام اشک چشاتو ببینم
سخته بگم دوست ندارم به پای عشقت بشینم

اما بدون رفتن من بهتره از موندن تو
بهتره از گریه هاتو،شعرای تلخ،خوندن تو

با اینکه سخته ولی خب بهتره زود تموم بشه
بذار که قصه ی منم مثل تو ناتموم بشه

گریه نکن آخرشه٬بیشتر از این نمی تونم
سخته بخوام با کسی که دوسش ندارم بمونم

کاش میشد یه دفعه

آروم آروم
دارم از یادت میرم
عشق من کاری کن
دارم از دست میرم
من هنوز حاضرم
واسه تو بمیرم
اخه به عشقت اسیرم

آروم آروم
دارم از یادت میرم
عشق من کاری کن
دارم از دست میرم
من هنوز حاضرم
واسه تو بمیرم
اخه به عشقت اسیرم

کاش میشد یه دفعه
فقط یه دفعه
بگی دوستم داری
ازت چی کم میشه
سر تو رو شونم
حس کنم
یه دفعه

کاش میشد یه دفعه
فقط یه دفعه
بگی دوستم داری
ازت چی کم میشه
سر تو رو شونم
حس کنم
یه دفعه

شعرهای من


روزی دختری به کوروش کبیر گفت :من تورو خیلی دوست دارم

کوروش گفت:لیاقت تورو من ندارم برادرم داره که خیلی از من خوشگلتره و الان پشت سرت ایستاده

دختر برگشت وپشت سرش را نگاه کرد

کوروش گفت:اگر تو دوستم داشتی هرگز پشت سرت رو نگاه نمی کردی





کودکی که لنگه کفشش را امواج دریا از او گرفته بودند

روی ساحل نوشت:دریا دزد کفشهای من

مردی که از دریا ماهی گرفته بود

روی ماسه نوشت:دریا سخاوتمندترین سفره

موج آمد وهمه ی جملات را شست

وتنها برای من این پیغام را بر جا گذاشت:

برداشت های دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی



 




هرگز به دیگران اجازه نده قلم خودخواهی به دست بگیرند

دفتر سرنوشتت را ورق بزنند

خاطراتت را پاک کنند

و در پایانش بنویسند قسمت نبود