خوش به حال باد
...!
گونه
هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با
تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند ...
همانقدر بخشنده و آزاد
...
و
کاش قبل از انسان بودنت،
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
...
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می
شوند.
به خیالم نطفه ی سیب را به وقت عشق بازی برگ
و باد بسته اند...
امروز
به پایان می رسد
از فردا برایم چیزی نگو !
من نمی گویم " فردا روز دیگری ست "
فقط می گویم
"
تو روز دیگری هستی "
تو
فردایی
همان که باید بخاطرش زنده بمانم.
*************************
قشنگِ نازنین من که تو باشی
دیگر از هیچ نگاهِ هراسانی، هراس ندارم
دیگر از این همه
هیچ، مکدّر نمی شوم
و دل دلِ قشنگ دوست داشتن را
سر مشق ِ دلها می کنم ...
*************************
دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته باران
چندیست "اسیر دست اویم"
بر لوح دلم نوشته باران!
باران! دل من چو راز دارد،
از او طلب نیاز دارد،
آن ماه سفر کرده ی دیروز،
مرغیست خموش و ناز دارد.
باران به دلم غمی نشسته
من بال و پرم. ولی شکسته!
باران مه من چه حال دارد؟؟؟
این دل ز تو هم سوال دارد!
باران برِ من ببار باران
از او خبری بیار باران
آه ای دل ناصبور، صبری
آرام بمان، قرار قدری...