آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

شعرهای من




به تعظیم مردم این زمانه

اعتماد نکن...

تعظیم آنان همانند خم شدن دوسر کمان است

هرچه به هم نزدیکتر شوند

تیرش کشنده تر است.







اگر یک روز از زندگی من

باقی مانده باشد،

از هر جای دنیا

چمدان کوچکم را می‌بندم

راه می‌افتم


ایستگاه به ایستگاه

مرز به مرز،

پیدایت می‌کنم،

کنارت می‌نشینم،

روی سینه‌ات به خواب می‌روم

 





خیالت همه جا با من است

اما ...

دلم گرمای بودنـــــــــــت را میخواهد

نه سردی خیالـــــــــت را !!!!
 





آدم وقتی..

یه حس تکرار نشدنی رو با یکی تجربه میکنه..

دیگه اون حس رو با کس دیگه ای نمیتونه تجربه کنه.
.

بعضی حس ها خاص و ناب هستن..

مثل بعضی آدمـــــــــا...!!
 





یک جایی می رسد که آدم دست به خودکشی می زند !

نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند... نه!!!


قید احساسش را می زند !






مــ ـثل ســ ـتــ ـاره بــ ـاش تــ ـو زندگیــ ـم

کــ ـه هرجایــ ـی باشــ ـم

بتونــ ـم همیشــ ـه روی آســ ـمون دلــ ـم ببینمــ ـت...

حتــ ـی اگــ ـه بــ ـه دورتریــ ـن نقطــ ـه ی دنیــ ـا هــ ـم رفتــ ـم

بــ ـازم ازون بــ ـالا بهــ ـم چشمــ ـک بزنــ ـی

و بــ ـدونم کــ ـه دارمــ ـت

هرچنــ ـد از دور...
 





از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی ...


به هم می رسیم...


زمین بیهوده گرد نیست ..
 





میدانــی ؟!

بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !

بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !

بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکر اند و دستــ نـخورده !

دیده ای ؟!

شنیده ای ؟!

بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـ اند !
 

نوشته های من





در وجودم چیزی هست که تو را نجوا می کند ... و تنها عشق مرا رها

می کند ... و نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی ... پس عشق

و نور را از من دریغ نکن و بر من بتاب که بی عشق تو ؛ بی نگاه تو ؛

بی تو رو به غروب رهسپارم.... مرا به طلوعی دیگر برسان





 گفتگوی ماه و نابینا: نابینا گفت: دوستت دارم ماه گفت تو که منو نمی بینی


چطوری دوستم داری نابینا گفت اگه می دیدمت عاشق زیباییت می شدم اما


الان که نمی بینمت عاشق خودت هستم.







عشق چیست؟ 3 ثانیه نگاه، 3 دقیقه خنده، 3 ساعت صفا،

3 روز آشنایی، 3 هفته وفاداری، 3 ماه بیقراری، 3 سال

 انتظار، 30 سال پشیمانی!







همیشه از نگاه تو با تو عبور می کنم از این که عاشق توام حس

غرور می کنم دوباره با سلام تو تازه تازه می شوم با نفس ساده تو

غرق ترانه می شوم با تو ستاره میشوم ......... از سایه های ملتهب

همیشه می گریختم با رفتن تو هر نفس بغض دوباره میشوم ناجی شام

شوکران; با دل عاشقم بمان به حرمت حضور تو چون تو یگانه میشوم

خانه به خانه دیدمت همچو فسانه دیدمت با تو ستاره میشوم







گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم/ گفت آن چیز دگر نیست دگر

هیچ مگو/ گفتم این روی فرشتست عجب یا بشر است/ گفت این غیر

فرشتست و بشر هیچ مگو/ گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد/

گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو





عشق یعنی شاعری دلسوخته عشق یعنی آتشی افروخته عشق یعنی با

گلی گفتن سخن عشق یعنی خون لاله بر چمن عشق یعنی شعله

برخرمن زدن عشق یعنی رسم دل بر هم زدن عشق یعنی یک تیمم،

یک نماز عشق یعنی عالمی رازو نیاز عشق یعنی با پرستو پر زدن

عشق یعنی آب بر آذر زدن عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق

یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق

یعنی زاهد اما بت پرست عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی

قطره و دریا شدن عشق یعنی یک شقایق غرق خون عشق یعنی درد و

محنت در درون عشق یعنــی

دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی قطعه

شعر ناتمام عشق یعنی بهترین حسن ختام








 ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر

 نیست..... عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی

کوشش بی ادعا ..... عشق یعنی مهر بی اما اگر ؛ عشق

یعنی رفتن با پای سر ..... عشق یعنی دل تپیدن بهر

دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست ..... عشق یعنی

خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو .....

عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی

..... عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان

زندگی ..... عشق یعنی دشت گلکاری شده ؛ در کویری

چشمه ای جاری شده ..... یک شقایق در میان دشت خار ؛

 باور امکان با یک گل بهار





 کاش آدما عاشق نمیشدن کاش بین عاشقا فاصله نبود کاش بین عشاق

جدایی نبود کاش هیچ عشقی نمیره کاش عشق همه پاک باشه کاش کاش

 کاش........ خدایا میشه این آرزوها به حقیقت تبدیل بشه؟ تو میتونی پس

دل هیچ عاشقی رو نشکن. تو تنهایی میدونی تنها بودن چقدر سخته








 گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست/ بین من و عشق تو ولی فاصله ای

نیست/ گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن/ گفتی باید بروم حوصله ای

نیست/ پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف/ رفتی تو و دیگر اثر از

چلچله ای نیست/ گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت/ جز عشق تو در

خاطر من مشغله ای نیست/ رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت/ بگذار

بسوزد دل من مسئله ای نیست.







میمیرم مرا در تابوت سیاهی بگزارید تا همه بدانند در تاریکی به سر

می برده ام دستهایم را از تابوت بیرون بگزارید تا همه بدانند به آنچه

می خواستم نرسیدم چشمهایم را باز بگزارید تا همه بدانند چشم انتظار

از دنیا رفته ام روی قبرم تکه یخی بگزارید تا مثل باران برایم اشک

ریزد و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید تا همه فراموشم کنند...







عشق نخستین بینش را نسبت به ابدیت به تو

هدیه می دهد. عشق نخستین آزمونی است که

زمان را به فراسو می برد. این گونه است

که عاشقان هرگز از مرگ نمی هراسند. عشق

مرگ نمی شناسد...






هفت شهر عشق شهر اول: نگاه و دلربایی شهر دوم:

دیدار و آشنایی شهر سوم: روزهای شیرین و طلایی شهر

چهارم: بهانه،فکر،جدایی شهر پنجم: بی وفایی شهر ششم:

 دوری و بی اعتنایی شهر هفتم: اشک،آه،تنهایی







رفتی خاطره های تو نشسته تو خیالم بی تو من اسیر دست آرزوهای

محالم

 یاد من نبودی اما، من به یاد تو شکستم غیر تو که دوری از من ، دل به

هیچ

 کسی نبستم یاد من باش تا بتونم، همیشه برات بخونم بی تو وعطر تن

تو، یه چراغ نیمه جونم


نوشته های من



نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه چشمانت را با نگاه کسی

اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه سرت را روی شانه های کسی

بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به


قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه لبخندت را نثار کسی کن که دل به

زمین نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را

احساس کرده باشه چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه

اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک
کند








اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر

 به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به

تو گفتند ، کبوترت در حسرت پرکشیدن پر

پر زد ! تو حرفشان راباورنکن ! تمام این

سالها کنارمن بودی ! کنار دلتنگی دفاترم

! درگلدان چینی







رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به

همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به

آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم

زندگیست پس تنها آوازبخوان


شعرهای من



در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت!

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد ،

دوست می باید داشت !



با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دلهامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطرافشان

گلباران باد .





کاش یادت نرود ؛

روی این نقطه پررنگ بزرگ ؛

بین ناباوری آدمها ؛

یک نفر میخواهد که به یادت باشد ؛

نکند کنج هیاهو بروم از یادت !!






می تراود مهتاب

می درخشد شب تاب

نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند



نگران با من استاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر لیکن خاری

از ره این سفرم می شکند .



نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می شکند


شعرهای من


کاش یادت نرود ؛

روی این نقطه پررنگ بزرگ ؛

بین ناباوری آدمها ؛

یک نفر میخواهد که به یادت باشد ؛

نکند کنج هیاهو بروم از یادت !!





خاطرمان باشد شاید سالها بعد در گذر جاده ها

بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم

آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود...!!





در زمینی که ضمیر من و توست،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم.

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش " مهر" است .


گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس.

بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس





در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت!

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد ،

دوست می باید داشت !



با نلاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دلهامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطرافشان



گلباران باد .





می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند



نگران با من استاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر لیکن خاری

از ره این سفرم می شکند



نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می شکند