آهو دختری بی عشق

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....
آهو دختری بی عشق

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

جک در لطیفه در جک

روش های شیر دادان به فرزندان
مادر تهرانی: کامی بیا می می
عربه: حسون تعال پستون مادره
لره: گرگعلی بیو گیتو بخور
ترکه بعد از عملیات داشته شهدا رو جمع و توی پلاستیک می کرده بین شهدا یه زخمی بوده که به زحمت میگه من زخمی هستم شهید نشدم ترکه میگه بیا برو توی پلاستیک شهید شدی بدبخت داغی نمیفهمی
 
دانش آموزه سرکلاس میره با قوانین ریاضی ثابت کنه ترکا خرن، میگه قبول دارین بادکنک که بخرین آخرش می ترکه . همه میگن : بله . بعدش می نویسه :بادکنک خریدن = بادکنک ترکیدن . بعدش بادکنک رو از طرفین ساده میکنه میشه : خریدن = ترکیدن . بعدش دو طرف مساوی رو منهای یدن میکنه میشه : ترک =خر

************ **

معلم: الفبای فارسی رو بگو ببینم. شاگرد: الف – ب – پ – ت – ث – چهار – پنج – شش – هفت... معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم. شاگرد: ا – بی – سی – چهل – پنجاه – شصت – هفتاد.... معلم: الفبای یونانی رو بگو ببینم. شاگرد: آلفا – بتا – ستا – چهارتا – پنج‌تا ... معلم: نخواستم بابا یه شعر بگو. شاگرد: نابرده رنج گنج – پنج – شش – هفت ************ **

سپاس و ستایش دانشگاه آزاد را ، که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید در به دری ، هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به پایان رسد مایه ضرر ، پس در هر سالی دو ترم موجودو بر هر ترمی شهریه ای واجب ...... از جیب و جان که بر آید ...... کز عهده خرجش به در آید
************ **

رشته های مخصوص اقایون:
مخ زدن دختر بسیجی در 10 ثانیه 2 تحمل 10 دختر سمج در 60 ثانیه 3 دوی استقامت در حیاط مدرسه دخترانه 4 رقابت با دخترها در رشته چونه زدن و پر حرفی پشت موبایل و تلفن(سنگین ترین رشته که اغلب اقایون انصراف می دن) 5 ناز کشی دختر( می دونم خیلی سخت)
 

************ **

رشته های مخصوص خانوم ها:
۱پیچوندن دوست پسر در کمتر از یک چشم به هم زدن 2 گریه و زاری به مدت سه روز 3 مخ نشدن در کمتر از 10 ثانیه (خیلی سخته می دونم) 4 برای یک بار هم که شده ناز نکردن ( این قسمت رو هم بانوان انصراف می دن ) 5 تجمل یک پسر سمج در 1 ثانیه (چون پسرا خیلی سمج ترن تخفیف دادیم تا مشتری شوید)

************ ** یه تهرانیه و یه اصفهانیه و یه ترکه داشتن کنار خیابون میشاشیدن. یه دفعه نیرو انتظامی میرسه، به تهرونیه میگن: مرتیکه! داری چی کار میکنی؟! میگه: دارم مرگ بر شاه مینویسم. میگن خوب اشکال نداره. به اصفهانیه میگن: تو داری چه غلطی می‌کنی؟! ‌میگه دارم مینویسم :استقلال آزادی جمهوری اسلامی! بازم می‌گن خوب اشکالی نداره نوبت به ترکه میرسه، هول میشه نمیدونسته چی بگه، ‌میگه: آقا من سواد ندارم، بیا خودت بگیر هر چی میخوای بنویس
************ **


یه صندلی بوده که هرکس روش میشسته و دروغ میگفته بادکنک بالای سرش میترکیده اصفهانیه میشینه میگه مافکر میکنیم آدمای ولخرجی هستیم بادکنک میترکه رشتیه میشینه میگه ما فکر میکنیم که آدمای با غیرتی هستیم بادکنک میترکه ترکه میشینه میگه ما فکر میکنیم... بادکنک میترکه
************ **

ارمنیه و ترکه و رشتیه و اصفهانیه یک عمر رفیق بودن . باری ، از بخت بد ، ارمنیه مرحوم می شه ، باقی رفقا هم میرن تشییع جنازش . رسم این ملت هم گویا این بوده که هر کدوم از نزدیکان باید دم آخری یک پولی می انداختن تو قبر ، خلاصه اول ترکه میره بالاسر قبر و کلی گریه زاری می کنه و آخر هم دست می کنه ، ده تا هزاری می اندازه تو قبر ، بعد رشتیه میاد باز کلی آه و ناله می کنه و بعد هم دست می کنه ده تا هزاری میندازه تو قبر ، آخری نوبت اصفهانیه می شه ، میاد جلوی قبر کلی گریه زاری می کنه ، آخرش هم با بغض میگه : شرمنده ، من صبح وقت نشد برم بانک پول بگیرم . بعد یک چک سی‌هزارتومنی می‌نویسه می اندازه تو قبر ، بیست‌هزارتومن بقیشو برمیدار .
************ **
بعد از عملیات داشته شهدا رو جمع و توی پلاستیک می کرده بین شهدا یه زخمی بوده که به زحمت میگه من زخمی هستم شهید نشدم یارو میگه بیا برو توی پلاستیک شهید شدی بدبخت داغی نمیفهمی ************ **
ترکه روزه می گیره 5 دقیقه مونده به اذان روزشو میشکنه می گن چرا اینکارو کردی ؟ می گه خواستم به خدا ثابت کنم که می تونم اما نمی گیرم
************ **
ترکه به زنش میگه 5 شنبه به 5 شنبه دیره از این به بعد 2 شنبه به 2 شنبه ************ **
قطعه ای از شاهکار ادبی غضنفر : شب بود و خورشید به روشنی میدرخشید پیرمردی جوان یکه و تنها با خانواده اش در سکوت گوش خراش خیابان قدم زنان ایستاده بود
************ **

- به غضنفر می گن: بابات به رحمت ایزدی پیوست.
میگه رحمت ایزدی دیگه کیه؟
می گن نه منظورمون اینه که به دیار باقی شتافت.
میگه دیار باقی دیگه کجاست؟
می گن یعنی دار فانی را وداع گفت.
میگه دار فانی دیگه چجور داریه؟
می گن یعنی رخت از این دنیا بر بست.
میگه منظورتون رو نمی فهمم.
می گن الاغ! بابای خرت مرد
میگه: خر من که بابا نداشت!
 
************ **
غضنفر میره ماشینشو بیمه کنه، آقاهه بهش میگه ایشااله هیچوقت از بیمه‌تون استفاده نکنید، غضنفر هم میگه ایشااله تو هم از این پوله خیر نبینی
 
************ **
- غضنفر رفت تعلیم رانندگی رفیقش پرسید چطور بود ؟ گفت : خوب بود ولی مربیه خیلی مذهبی بود . هر طرف من می پیچیدم می گفت یا امام رضا یا ابوالفضل
 
************ **
- از غضنفر می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن ؟ میگه : آخه من امتحان کردم….. پیاده خیلی راهه
 
************ **
- ازغضنفر می پرسن چه جوری بستنی کیم می خوری؟ می گه می ذارمش لای نون، سیخشو می کشم بیرون!
 
************ **
- ازغضنفر می پرسند: می دونی چرا غواص ها به پشت می پرن تو آب؟ می گه: چون اگه به جلو بپرن می افتن تو قایق!
 
************ **
- غضنفر می ره عیادت یکی از دوستانش، وقتی می خواد بره به اقوام دوستش که اونجا بودن، میگه: این دفعه مثل دفعه قبل نکنید، که مریضتون مُرد و منو خبر نکردیدها!

************ **
بار یه لره میره توی بیابان وپتو میندازه روی خودش و میخوابه بعد یه نفر میزنه بهش میگه ببخشید شما لرید لره میگه وای از زیر پتو هم میفهمن آدم لره
 

************ ** 

مدیر و منشی . نبینی از دستت در رفته

 

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن


منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن


شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن


معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام

 

پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم


پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده


منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه


شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت


معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق


پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد


مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت

                                               

 

دختری 5 سال و 8 ماهه مادر شد!



لینا مدینا که 27 سپتامبر 1933 در منطقه آندز کشور پرو (آمریکای لاتین) به دنیا آمده بود 14 ماه ماه 1939 (در 5 سال و هشت ماهگی) در بیمارستان با عمل سزارین که توسط دکتر «لوزادا» صورت گرفت یک پسر 2 کیلو و هفتصد گرمی کاملا سالم و طبیعی به دنیا آورد که نامش را «جراردو» گذاردند. این نخستین زاییمان از این دست است که در تاریخ بشر ثبت شده است. خانواده لینا قبلا تصور می کردند که در شکم او یک تومور و یا «کیست» است که هر روز بزرگتر می شود و او را برای درمان این تومور به بیمارستان برده بودند که حاملگی تشخیص داده شد و در وقت معین، وضع حمل انجام شد.
لینا که در سال اول دبستان بود به تحصیل ادامه داد و در 39 سالگی ازدواج کرد و پسر دیگری به دنیا آورد.
جراردو نخستین فرزند او که 5 سال و 8 ماه از مادر کوچکتر بود در 40 سالگی بر اثر بیماری مغز استخوان که ارتباط با حامله شدن مادر او در خردسالگی نداشت درگذشت. انتشار این خبر و عکسهای مادر 5 سال و هشت ماهه در جراید آن زمان در سراسر جهان سبب شد که خانواده ها نسبت به روابط اطفال خردسال نیز احتیاط بیشتر کنند.


شعر

نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زبان

پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی میگذشت
یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را،خاطرات اولین دیداررا
آن نظر بازی، آن اسرار را، آن دو چشم مست آهووار را

همچو رازی مبهم و سربسته بود
چون من ا زتکرار، او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من ، او
همنشین و همزبان شد با من، او

خسته جان بودم که جان شد با من، او
ناتوان بودم، توان شد با من، او

دامنش شد خوابگاه خستگی
اینچنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد بسر

مست او بودم، زدنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد
گفتگو ها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق، پابرجاست دل
گرگشایی چشم دل، زیباست دل


گر تو زورق بان شوی، دریاست دل

بی تو شام بی فرداست ، دل

دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو، سرگردان شده

گفت: در عشقت وفادارم، بدان
من تو را بس دوست میدارم، بدان


شوق وصلت را بسر دارم، بدان

چون تویی مخمور،‌خمارم بدان

با تو شادی میشود غمهای من
با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت، افسون شده


جز تو هر یادی به دل مدفون شده

عالم از زیباییت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب، یعنی خاموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او، سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود


دیده جز بر روی او بینا نبود

همچو عشق من، هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت، در نکوهی طاق بود

روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت


پیش پای عشق ما، سنگی گذاشت

بی گمان از مرگ ما، پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود


برسر پیمان خود محکم نبود

سهم من از عشق جز ماتم نبود


با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست


بی خبر پیمان یاری را گسست

این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست

رفت و با دلداری دیگر عهد بست

با که گویم اینکه همخون من است
خصم جان و تشنه خون من است

بخت بدبین وصل او قسمت نشد
این گدا، مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوشدلی، تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد، تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او، من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم، کم شدم

آخر، آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا، پر پروانه را

عشق من، از من گذشتی، خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت،‌فردا را نگر

آخر این یکبار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی، چه سود؟
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته بازآیدبه رود
ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت، هرکس است
باش با او، یاد تو ما را بس است