آهو دختری بی عشق

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....
آهو دختری بی عشق

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

ثروت بازیکنان فوتبال ایرانی!

نوش جانشان... ثروت بازیکنان فوتبال ایرانی!

فرهاد مجیدی کاپیتان استقلال یکی از ساکنین محله فرمانیه است. چندین ماشین دارد و خودش از پرادو و بی. ام. و اش خیلی بیشتر استفاده می کند. فرهاد سرمایه گذاری های زیادی انجام داده که می توان به طور نمونه به شهرک سازی اش در دبی و همچنین در شمال کشور اشاره کرد. او اما در کارهای زیاد دیگری هم سرمایه گذاری کرده و می کند.
…………………………………………
تاجر موفق
کریم باقری را نباید با ظاهرش سنجید. او یکی از بیزینس من های موفق در بین ورزشکاران به حساب می آید. منزلش در خیابان فرشته تهران است و در کار تجارت خواروبار است. طبق شنیده ها او ۱۸ تریلی دارد که در کارهای ترانزیت کالا هستند. کاپیتان پرسپولیس همچنین یکی از طرفداران پرو پاقرص اتومبیل بی. ام. و است که معمولاً هر سال مدلش را به روز می کند.
………………….
برج سازی در کرج
علی کریمی یکی از همین فوتبالیست هایی است که با فوتبال توانسته برای خودش ثروت زیادی دست و پا کند. کریمی با رفتنش به لیگ های حوزه خلیج فارس و پس از آن حضورش در بوندس لیگا خودش را در زمره بازیکنان پولدار فوتبال ایران قرار داد.
ظاهراً کریمی که در فرمانیه تهران سکونت دارد، مشغول برج سازی در کرج است. حتی شنیده می شود او در چند شرکت سرمایه گذاری کرده است. یک فست فود مدرن در فردیس کرج توسط علی کریمی به نام خودش ساخته شده که هر روز مشتریان زیادی در آنجا برای غذاخوردن جمع می شوند. البته علی کریمی یکی از بازیکنانی است که دست به خرج کردنش هم خیلی خوب است، به طوریکه دو ماشین دارد که هر دوی آنها از آخرین مدل های «بی ام و» هستند. هرچند که کریمی بکی از بازیکنانی است که دستی هم در کارهای خیر دارد و کارهای عام المنفعه زیادی انجام می دهد.
……………………………
تولیدی پوشاک و لوازم ورزشی
جواد نکونام ساکن محله فرمانیه هافبک ایرانی اوساسونای اسپانیا هم یکی از بازیکنانی است که پول هایش را در کارهای تجاری هزینه کرده است تا پس از دوران فوتبالش بتواند با خیالی آسوده روزگار را سپری کند. جواد نکونام به اتفاق چند تن از دوستانش یک شرکت تولید پوشاک و لوازم ورزشی تأسیس کرده بود اما تنها به آن اکتفا نکرده و طبق شنیده ها در شمال کشور یکی از کسانی است که مشغول شهرک سازی است.
……………………………

فرزاد اشوبی هافبکی که تازه امسال به استقلال آمده اما سکونت در محله پدری را به هر جای دیگری ترجیح می دهد. فرزاد پس از بازگشت از کرمان در خیابان پیروزی تهران ساکن است و یک اتومبیل بی. ام. و گرانقیمت دارد.
………………………………..
مجید جلالی سرمربی فولاد خوزستان اما ساکن محله فرمانیه تهران است که اتومبیل پژو پارس را چند سالی می شود که حفظ کرده است. او تمام هم و غمش فوتبال است و کارهایی که غیر از آن را هم انجام می دهد بازهم به فوتبال ختم می شود. البته جلالی چند سال پیش قصد خریداری کردن یک معدن را داشت که هیچ گاه این تصمیم عملی نشد.
………………………….
مجتبی جباری هافبک بعضاً مصدوم استقلال هم یکی از مغازه داران بازار موبایل ایران است که چندین باب مغازه و چندین خانه هم دارد. مجتبی همچنین بنز نقره ای رنگ دارد.
………………………
شیث رضایی کاپیتان دوم پرسپولیس هم ساکن بالاترین نقطه سعادت آباد است که بنز مشکی گرانقیمتی دارد. او به غیر از فوتبال در کار تجارت خانه است و خانه های پیش فروش را خریداری کرده و به مردم می فروشد.
……………………………..
مازیار زارع هافبک شمالی پرسپولیس هم دستی در کارهای زمین دارد. او در انزلی که زادگاهش به حساب می آید، زمین خرید و فروش می کند. مازیار البته ساکن محله سعادت آباد است و اتومبیل لنکروز مشکی زیبایی هم دارد که هرگاه به انزلی می رود خیلی ها می خواهند با آن عکس یادگاری بگیرند.
……………………………
خانه در آلمان
مهدی مهدوی کیا یکی دیگر از بازیکنان متمول استیل آذین است که پس از چندین سال بازی در لیگ آلمان از اواسط لیگ کذشته به ایران بازگشت. مهدی زمانی که در هامبورگ بازی می کرد یکی از پردرآمدترین بازیکنان ایران بود. البته در اینتراخت فرانکفورت هم دستمزد مهدوی کیا بالا بود و گفته می شود یکی از دلایل جدایی این بازیکن از تیم اصلی فرانکفورت همین دستمزد زیاد بوده که باشگاه توانایی پرداختنش را نداشته است. مهدوی کیا اما یکی از بازیکنانی است که در آلمان هم منزل مسکونی دارد و کلاً به داشتن ملک علاقه زیادی نشان داده است. گفته می شود او در تهران هم چندین باب منزل دارد و پول هایش را هم در کار واردات و صادرات تزریق کرده است. اتومبیل بنز مهدوی کیا اما یکی از ماشین هایی است که در زمان ردشدنش از خیابان های تهران مردم آن را با انگشت شان به یکدیگر نشان می دهند.
……………………………………..
سرمایه داری بدون اتومبیل
در این گزارش، تبیان می نویسد:حسین کعبی را باید یکی از ملاک های جوان و خوش آتیه در بین فوتبالیست ها به حساب آورد. او معمولاً با پول هایی که بدست آورده و می آورد، منزل مسکونی تهیه می کند و آنها را به مردم اجاره می دهد و از این راه به غیر از فوتبال کسب درآمد می کند. حسین ساکن محله سعادت آباد تهران است، اما اعتقادی به رانندگی ندارد به همین علت اتومبیلی هم ندارد. او معمولاً با آژانس یا توسط دوستانش در خیابان های تهران تردد می کند. البته حسین کعبی معمولاً آخرین مدل اتومبیل ها را خریداری کرده و آنها را برای خانواده اش در اهواز می فرستد تا آنها از آن استفاده کنند.
……………………………………
سرمایه گذاری در بانک
فریدون زندی هم پس از سال ها زندگی و بازی در اروپا به ایران آمده و در استیل آذین بازی می کند. زندی اتومبیل مرسدس بنز گرانقیتی دارد که به گفته خیلی ها به هیچ عنوان حاضر به از دست دادن آن نیست. او اما به علت سال ها بازی کردن در سطح اول فوتبال، با تفکراتی کاملاً حرفه ای رشد کرده و تنها به بازی کردن فوتبال می اندیشد. اما پول هایش را در بانک سرمایه گذاری کرده و سودش را می گیرد. زندی یکی دیگر از بازیکنان فوتبال است که در خیابان فرشته سکونت دارد.

سن در دختر ها و پسرها

دخترها: 


سن 14 سالگی :
تا پارسال هر کی بهشون می گفت چطوری؟
میگفتن خوبم مرسی ... حالا میگن مرسی خوبم
سن 15 سالگی :
هر کی بهشون بگه سلام ...
میگن علیک سلام -نقاشیشون بهتر میشه - بتونه کاری و رنگ آمیزی
سن 16 سالگی :
یعنی یه عاشق واقعیند ... فردا صبح هم میخوان خودکشی کنن
شوخی هم ندارن
سن 17 سالگی :
 نشستن و اشک می ریزن ...
بهشون بی وفایی شده  کوران حوادث
سن 18 سالگی :
 دیگه اصلا عشق بی عشق ...
توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن
سن 19 سالگی :
 از بی توجهی یه نفر رنج می برن ...
فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست
سن 20 سالگی :
نه , نه ... اون منو نمی خواست
آخرش منو یه کور و کچلی می گیره ... می دونم
سن 21 سالگی :
فقط سن 27-28 سالگی قصد ازدواج دارن ، فقط
سن 22 سالگی :
خوش تیپ باشه ، پولدار باشه ، تحصیلکرده باشه ، قد بلند باشه ،
خوش لباس باشه ... آخ که چی نباشه
سن 23 سالگی :
 همهء خواستگارا رو رد می کنن 

سن 24 سالگی :
زیاد مهم نیست که چه ریختییه یا چقدر پول داره ،
فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چیزی که نرسیدیم برسونه
سن 25 سالگی :
اااااااه ، پس چرا دیگه هیچکی نمی یاد...
هر کی میخواد باشه ، باشه 

سن 26 سالگی :
یه نفر می یاد ، همین خوبه ، بله
سن 27 سالگی :
آخیش
سن 28 سالگی :
کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی

فقط دختر ها لطف کنن انتقاد پذیر باشن  

 

پسرها:


سن 14 سالگی :
تازه توی این سن، هر رو از بر تشخیص میدن . اول بدبختی
سن 15 سالگی :
یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن ...
از قیافه خودشون بدشون می یاد
سن 16 سالگی :
توی این سن اصولا راه نمیرن، تکنو می زنن ...
حرف هم نمی زنن ، داد می زنن ...
با راکت تنیس هم گیتار می زنند
سن 17 سالگی :
یه کمی مثلا آدم میشن ...
فقط شعرهاشون و بلند بلند می خونن ...
یادش به خیر اون روزها که تکنو نبود راک اند رول می خوندن
سن 18 سالگی :
 هر کی رو می بینن تا پس فردا عاشقش میشن ...
آخ آخ ...آهنگ های داریوش مثل چسب دو قلو بهشون می چسبه
سن 19 سالگی :
 دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ...
 تیز میشن ... ابی گوش میدن
سن 20 سالگی :
از همه شون رو دست می خورن ...
ستار گوش میدن که نفهمن چی شده
سن 21 سالگی :
زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن ...
مثلا عاقل می شن
سن 22 سالگی :
نه می فهمن که زندگی همش عشقه ...
دنبال یه آدم حسابی می گردن
سن 23 سالگی :
یکی رو پیدا میکنن اما مرموز میشن ...
دیدشون عوض می شه
سن 24 سالگی :
 نه... اون با یه نفر دیگه هم دوسته ...
اصلا لیاقت عشق منو نداشت
سن 25 سالگی :
عشق سیخی چند؟ ... طرف باید باباش پولدار باشه...
حالا خوشگل هم باشه بد نیست
سن 26 سالگی :
 این یکی دیگه همونیه که همهء عمر می خواستم ...
افتخار میدین غلامتون باشم ؟
سن 27 سالگی : آخیش
سن 28 سالگی :
 کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم

اخرین تماس...

جمله ای ازت شنیدم توی آخرین تماسم
مثل یک غریبه گفتی "من تو رو نمی شناسم"

با یه لحن بی تفاوت زندگیمو تیره کردی
گفتی "ممنون میشم از تو اگه دیگه برنگردی"

با شنیدنش شکستم به کسی چیزی نگفتم
با خودم قرار گذاشتم دیگه یاد تو نیفتم

می دونم که از نبودم جامو خالی حس نکردی
من جواب ازت گرفتم با چه لحن تند و سردی

آخه من چطور عزیزم دیگه نشنوم صداتو؟!
فکر نکن که بردم از یاد ، لحن خوب خنده هاتو

لااقل برامون ای کاش مونده بود یه راه آشتی
حیف از اینکه واسه برگشت راهی رو باقی نذاشتی

آرزوی رفته بر باد من مزاحمت نمیشم
آخرش نشد بمونی واسه ی همیشه پیشم 

 

 

عشق واقعی وجود داره؟

نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو

نمیدونم چرا قسمت میکنم روزهای خوب زندگیمو

چرا توی اول قصه همه دوستم می دارن

وسط قصه میشه سربه سر من میزارن

تا می خواد قصه تمام شه همه تنهام میزارن

میتونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم

میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم

تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه

تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه

میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی

میتونم درست کنم ترس دل و دلواپسی

میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم

میتونم پشت دل ها قایم بشم کمین کنم

ولی با این همه حرف ها باز من مثل اون ها

یه دروغگو میشم همیشه ورد زبون ها...

یه نفر پیدا بشه به من بگه چه کار کنم؟

با چه تیری اونی که دوستش دارم شکار کنم؟

من باید از کجا بفهمم چه کسی دوستم داره؟

توی دنیا اصلاً عشق واقعی وجود داره؟

حلالم کن


خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه

برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست

منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند

که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند

حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم

اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم

نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم

که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم

فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه

برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه

برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن

خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم کن