آهو دختری بی عشق

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....
آهو دختری بی عشق

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است...



دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد !

درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد٬ دوری از تو حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستم پوشاند .  

 دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ٬ برای داشتنش داشتم.   

دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که دوستشان دارم کنده شوم .

در انسوی مرزها دوست داشتن گناه است ٬ حق من نیست ٬ به اتش گناهی که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند .

رنجی انچنان زندگی مرا پر کرده است٬ آنچنان دستهای مرا از پشت بسته است٬ آنچنان قدمهای مرا زنجیر کرده است که نفسهایم نیز از میان زنجیر ها به درد عبور می کنند . . .  

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگینی داشت که برای همه عمر باید آنرا بپردازم ... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم .   

همه عمر ٬ داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .   

تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچیدی که هرگز از آن بیرون نیایم. . . آنقدر دلتنگ دوریش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خویشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستیم را خوره بی کسی و تنهایی می جود . . .  

 به او نگاه می کنم ٬ به او که چون بهشت بر من می پیچد و پروازم می دهد .   

به او که لبهایش از اندوه من می لرزند .   

به او که دستهای نیرومندش ٬عشقی که سالها پیش اجازه اش را از من گرفتند جرعه جرعه به من می نوشاند . . . . .   

به او که چشمهایش در عمق سیاهی می خندید و دنیایم را ستاره باران می کرد.   

به او که باورش کردم و دل به او باختم 

به او که دلم می خواهد در آغوشش چشمهایم را بر هم بگذارم و هرگز ٬ هرگز ٬هرگز به روی دنیا بازشان نکنم .   

 به او که تکه ای از قلب مرا با خود خواهد برد   

به او که مرزهای سرنوشت ٬ سالها پیش دوریش را از من رقم زده است. سراسر زندگیم را اندوهی پر کرده است که روزها و ماهها از این سال به سال دیگر آنها را با خود می کشم و میدانم که زمان ٬ شاید زمان ٬ داغ مرا بهبود بخشد ولی هرگز فراموش نخواهم کرد که از پشت این دیوار شیشه ای نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند .   

لبهایش لرزش لبهایم را نوشید و دستانش ترس تنم را چید و نفسهایش برگهای رنگین خزان را به باران عاشقانه بهار سپرد .

@@@$$$ قانون عشق $$$@@@

قانون اول : عشق مالکیت معشوق نیست .

قانون دوم : عشق اصیل بدین معناست که بتوانیم دشواری ها را به جان بخریم .

قانون سوم : تضمینی در کار عشق وجود ندارد / امنیتی هم در کار نیست .

قانون چهارم : عشق آزاد کننده و رهایی بخش است.نیازی به در خواست برای عشق نیست.عشق ؛آزادانه ؛ارزانی می شود .

قانون پنجم : عشق یعنی داشتن یک خواست در قبال کسی که او را دوست داریم / بی آنکه نیازی به کامل بودن آن داشته باشیم

قانون ششم : عشق یعنی این توانایی که دنیا را از دیچه چشم معشوق نگاه کنیم .

قانون هفتم : عشق یعنی همدلی و همدردی با معشوق .این نزدیکی به معنای همیشه ودر هر لحظه کنارهم بودن نیست زیرا گاه فاصله داشتن و دور بودن در روابط عاشقانه یک ضرورت است .

قانون هشتم :عشق واقعی هرگز ابزاری برای کنترل دیگران نیست . عشق واقعی مستلزم آزاد گذاشتن دیگران است.بایستی معشوق را آزاد بگذاریم تا بتواند خودش باشد .

قانون نهم : بزرگترین عشق.عشقی است که همه چیز می دهدو در ازای آن هیچ چیزنمی خواهد.و عاشقی در آرزو و حتی بی تاب بودن برای دریافت پاسخی از معشوق است .اما عاشق واقعی در عین این اشتیاق هرگز چیزی طلب نمی کند.این ناب تزین و لذت بخش ترین شکل عشق است.

قانون دهم : تنها زمانی می توانیم عشق ؛ را واقعا تجربه کنیم که خود از عشق انباشته باشیم و مایل به ریختن آن در کاسه ی دیگران باشیم.

انـار شــو کـــــــه تمــــام لب تــــــو را بمکم

انـار شــو کـــــــه تمــــام لب تــــــو را بمکم

به بغضم این همه سوزن نزن که  می ترکم

شب است و عطر خوشِ نانِ تازه ی تنِ تو

بگـــــــــــــو چکار کنم با دلِ پـــــر از کپکم

دهانم آب می افتد ، چقدر می افتد

دهـــانم آب برایت ، انــــار بــا نمکم

انار سوخته ام من ، دلِ مرا بچلان

نمک بریز و بنوش از دل ترک ترکم

شبی که بغض کنی صبح می چکد گل گل

صــدای گـریه ی تـــــو از لبـــان نی لبــــکم

مخواه دختر چوپان ! که باد حمله کند

به دشتهای پر از گله های شاپرکـــم

تو می شوی ملکه ، گوشواره ات گیلاس

بساز بــا نـخ گیسوت ، تــاج قــاصدکــــم

شبیه تکه ی ابـری غریبه ام،تو بگــو

به چشمهات که باران کنند نم نمکم

ببین دست من این تا به فرق در مرداب

بدل شده است به فریاد آخـرین کمکم

تو چون عروسک خاموش قصه ها شده ای

و مـــــن غریب یِ شهرِ هـــــزار آدمکــــــم

شبیه غربت یک لاک پشت در برکــه

همیشه دور و برِ چشمات می پلکم

می ترسم از صدا ...

می ترسم از صدا که صدا عاشقت بشود

این سوت کوچه گرد رها عاشقت بشود

 گفتم به باد بگویم تو را ...نه...ترسیدم

این گرد باد  سر به هوا عاشقت بشود

 پوشیده ای سفید،کجا سبز من؟ نکند

نار و ترنج باغ صفا عاشقت بشود

 بگذار دل به دل غنچه ها ولی نگذار

پروانه های خانه ما عاشقت بشود

 حالا تو گوش کن به غمم شهربانو تا

در قصه هام شاه و گدا عاشقت بشود

 بالا نگاه نکن آفتاب لایق نیست

می تراینم آن بلند بلا عاشقت بشود

 مال منی تو،چنان مال من که می ترسم

حتی خدا نکرده خدا عاشقت بشود

 خورشید قصه ی مادر بزرگ یادت هست؟

خورشیدمی تو ،ماه چرا عاشقت بشود

 وقتی نشسته اینهمه خاکی به پای غمت

باز این گدای بی سر و پا عاشقت بشود؟

 عمری است گوش به زنگم، چرا؟...که نگذارم

حتی درنگ ثانیه ها عاشقت بشود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صدای پای تو

صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست

و گریه  آخـــــــــــر این ماجرای تکراری ست

نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ

نه قصّــــه است ـ که بــــاران به صورتــــم بزند ! ـ

زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده

و هیچ چیز از این روزگـــــــــــــار کم نشده !

همان که بــــــــود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب

همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !

ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز

ببین که رفتی و دنیا تکــان نخورده عزیز  !

فقط دو سایه ی بی دست و پا ، دو عابر کور

دو تا غریبه ی تنها ، دو تا مسافر کــــــــــــور !

دو مرغ خیس ، دو تا کفتر پرانده شده

همین دو آدمک از بهشت رانده شده  !

گذشته جمع شده  ، چرک کرده در سر من

گذشته پُــــــــــر شده در پاره های دفتر من

کسی نیامد از این درد کور کــــم بکند

و شعر . . . شعر نیامد که راحتم بکند  !

کسی نیامد از آن اتّفاق دم بزند

برهنه روی غزلهای من قدم بزند

نشد ستـــاره ی شبهای آشیانه شوی

خدا نخواست که بانوی این ترانه شوی

عقیم شد گــــــــــل صد آرزوی کوچک من

برای عشق کمی دیر شد ، عروسک من  !

در این کـــویر امیدی  به قد کشیدن نیست

قفس شکست ، ولی فرصت پریدن نیست

برای بال و پرم ارتفاع روز کــــــم است

برای رفتن من آسمان هنوز کم است !

تو لا اقل بزن و دور شو ، به خاطر من !

برو ! سفر به سلامت ، برو مسافر من

 نگو زمین به هم آمد ، زمانمان گم شد

هوا سیاه شد و آسمانمان گـــــــم شد

نگو کــــه رفتن پایان ماجراست رفیق

خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !

فقط اجازه بده چشم خواب خسته شود

شب از سماجت این آفتاب خسته شود

به حرف دور و برت گوش می کنی گل یخ

مرا دوباره فراموش می کنی ، گـــــل یخ !

دوباره سرخ ، دوباره سپید خواهی شد

و قهرمان رمــــــانی جدید خواهی شد !

دو گـــونه سرخ تر از روز پیش خواهی کرد

به روی دوش دو گیسو پریش خواهی کرد

دوباره بوی حضورت ، دوباره بوی تنت

تپیدن دو کبوتر به زیـــــــــــر پیرهنت  !

دوباره خنده ی معصوم سر سری گل من

و حرفهای قشنگی کـــــــه از بری گل من  !

دوباره وسوسه ی داغ باده ای دیگر

برای آمدن شــــــــــــاهزاده ای دیگر 

به جز دلم ، لبت از هر چه هست ، تنگ تر است

بخند ! خنده ات از دیگران قشنگ تــــــــــر است !

ببین هنوز دهان هـــزار خنده تویی

بخند ! آخر این داستان برنده تویی

به خود نگیر  اگر شعر دلپسند نبود

مـــــــرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود !

نگیر خرده بر این بیت های سر در گــــم

که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم  !

دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو

مـن و خیــال شما و جهنّمی که نگو

و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من

گنـــــــاه با تو نبودن فقط به گردن من