آهو دختری بی عشق

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....
آهو دختری بی عشق

آهو دختری بی عشق

ترفند ،جوک ، شعر ،کامپیوتر و ....

شعر های من

عشق

چیز عجیبی نیست

نازنینم

همین است که تو

دلت بگیرد

...و من

نفسم ... !
 


دلم یک غریبه می خواهد

بیاید بنشیند فقط سکوت کند

و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم

تا کمی کم شود این همه بار ...

بعد بلند شود و برود انگار نه انگار ...!
 


به خاطر تــو

گاهی

از نردبـــام خیـــــــــالی،

بالا می روم
 














دلم رقص نمیخواهد...!

هی دنیا

تمامش کن

وگرنه

سازت را میشکنم این بار ....!
 


افسانه ها را رها کن

دوری و دوستی کدام است؟؟

فاصله هایند که عشق را می بلعند ...

تو اگر نباشی........

دیگری جایت را پر میکند!!

به همین سادگی.!!!
 


برای بودن, گاهی لازم است که نباشی!


شاید نبودنت, بودنت را به خاطر آورد.... .


اما دور نباش....


دوری همیشه دلتنگی نمی آورد....


فراموشی همان نزدیکیهاست
 


دوســــتت دارم را می تـــرســـم


به تــــو بگــــویم شــــاید که تو


...آن را


از دیگــــری بخــــواهی....
 


شعر و اس ام اس

لحظه های تنهایی
 
 
هوایت که به سرم می‌زند

دیگر در هیچ هوایی

نمی‌توانم نفس بکشم

عجب نفس‌گیر است

هوایِ بی تویی
 
 
 
 --------------------------
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ... بهش اس ام اس(!) زدم گوشیت جا گذاشتی!!!!!!! ا

بچه بودم از خواب که بیدار میشودم چشمام که قی‌ میکرد از مامانم می‌پرسیدم چرا چشمام صبح که از خواب پا میشم توش آشغاله؟ مامانم که خودش دلیلشو نمیدونست بهم میگفت پسرم چون روزا شیطونی میکنی‌ شبا شیطون میاد پی‌ پی‌ می‌کنه تو چشات منم یک شب تا صبح بیدار موندم تا ببینم شیطون کی‌ میاد برینه تو چشمام.... اسکل بودم :دی

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
 
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم بود
همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم از یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! این اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس 4 5 نفر شلوغو آورد بیرون مثل سگ زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن مث سگ زدنم !

اعتراف میکنم تموم سالهای بچگیم فکر میکردم مامان بابام منو تو حرم_مشهد پیدا کردن چون اولین عکسی که از خودم دارم بغل مامانم جلو حرمه:)

اعتراف میکنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تی وی رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه وبعد میومدم گریه میکردم به مادرم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!

اعتراف می‌کنم سر فینال جام جهانی‌ تا لحظه‌ای که اسپانیا گل زد فکر می‌کردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی‌، گل هم که زد کلی‌ لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا
۱ - هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود رفتم خندون تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون! :دی

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای ...
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
 
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد مدت ها دیدم و کلی ریش گذاشته بود
:Dبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
 
 
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده :دی
 
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون...بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت....گفتم منم همینطور....گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش
و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم....
 
اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضاف اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جا نمیشه. درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه !!!!
 --------------------------------------------

شعر های من

 
 
 
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطّ فقر
 
جائی میان
 
بود و نبود تــــــــــــــــــــــــــوست
 
جائی میان
 
دار و ندار مــــــــــــــــــــــــــــــن



---------------------------------------------------
 
خدایا!
دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم...
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند...
از عظمت مهربانیت در حیرتم ...
چگونه به من محبت میکنی ...
در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است....
خدایا!
سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری
...
کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم...
_______________________________________________
 
تو را دوست میدارم ولی افسوس که توهرگز نمیدانی ، نگاهت میکنم شاید بخوانی ازنگاهم ، ولی افسوس که تو حتی نگاهم رو نمیخوانی
_________________________________________
در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تورا می بوسند طناب دار تورا می بافند (مردمی که صادقانه دروغ میگویند
_________________________________________
به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
صفای روی تو ، تقدیم می کنم ، با عشق
درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه
همیشه گرمم ، همیشه روشنم با عشق
همین نه جان به ره دوست می فشانم شاد
به جان دوست ، که غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام ای مهربان ، نگاه مکن
که بیستون را از پا در افکندم ، با عشق
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس
که من برای تو فریاد می زنم : با عشق
فریدون مشیری
______________________________________________
بعضی ها گله دارند که چرا؟ گل سرخ خار دارد... در این فکرم که چرا نمی گویند:عجب... این بوته خار٫ گل سرخ دارد!!...
___________________________________________________
از خدا پرسیدم دوست دارید بندگانتان چه بیاموزند؟ گفت: "بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند، عاشقشان باشد" "بیاموزند که انسانهایی هستند که آنها را دوست دارند اما نمی دانند که چگونه عشقشان را ابراز کنند
---------------------------


شعر های من

....

یک...

دو....

سه....

چندین و چند

...هر چقدر مے شمارم خوابم نمے برد

من این ستاره هاے خیالے را

که از سقف اتاقم

تا بینهایت خاطرات تو جارے است

....

یادش بخیر

وقتے بودے

نیازے به شمردن ستاره ها نبود

اصلا یادم نیست

ستاره اے بود یا نبود

هر چه بود شیرین بود

حتے بےخوابے بدون شمردن ستاره ها.
 


آرزوے قشنگےست؛

داشتن ردپاے تو کنار ردپاے من،

بر دشت سپید پوشیده شده از برف؛

هنوز اما نه برف آمده و نه تو...


دوستم داشته باش...


چون تو را می یابم، آســــــــمان فرش من است...


رودســـــــرمست من است


من تو را می جویم، با سرانگشت دلم روح پر نقش تو را میپویم


شــــادم از این پویش، مستم از این خواهش ...


آه اگر پلک زنم


نکند محو شوی!


آه اگر گریه کنم


نکند پردهء اشک، نقش زیبایت را اندکی تیره کند!


از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من


از شبی در خوفم، که صدایت برود، دور شود از گوشم.


آه، آن شب نرسد


یا اگر خواست رسید، من به آن شب نرسم !!!




و من زن شدم، تحملی پایدار...

یک دنیا...

از سیبی...

گفت که من چیدم...

ولی هیچکس نگفت...

نشان عشق...

سیب سرخی شد...

که من به آدم دادم...
 


حوصله ات که سر می رود ؛

با دلـــــــــــــم بازی نکن ،

من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام ... !!!
 


خــــــــــطّ فقر


جائی میان


بود و نبود تـــــــوست


جائی میان


دار و ندار مـــــن



گمم نکن !!

قول ..

که گوشه ی حافظه ات ..

آرام بنشینم !

بگذار بمانم !..

آرام گوشه حافظه ات فقط ...
 


دلم بین شعرهایی که باتو تجربه نکرده ام ،


درنوسان است ،


بیا این شعر را،


به لهجه چشم های تو،


به طعم خوابهای همیشه بیدار من،


دست کم تا سر همین کوچه بدرقه کن...


دلم درخت می خواهد برای تماشا،


بیا این شعر را بهانه کن لااقل ـ


بیا حرف بزن،


پیچک شو،


دلم راتمام کن...



خدایا شکرت


ما دیگر فقیر نیستیم


دیروز پزشک ِ آبادی گفت...


چشم های پدرم


پر از آب مروارید است …
 


باید باکره باشى، باید پاک باشى...


براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند ...!


چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است


سنت است ...


دین است ...


قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند


اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا...


و گاهى فکر میکنى ...


شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!

 


نترس،


زیرا خداوند است که درباره ی تو قضاوت میکند


او طبیعت بشری تورا میشناسد


در روز داوری به او خواهی گفت :


"آری ای خدای همه دان و دوست داشتنی!


خطا کرده ام .میدانم.


و میدانم که میدانی.


خطا کرده ام و بعضی از کارهای ناصواب دیگر.


ورود ممنوع رفته ام و چند چراغ قرمز را رد کرده ام"


و خداوند خدا ،تبسمی خواهد کرد .


تو را درک خواهد کرد


تو را در ردای لطف خویش خواهد پیچید


و دوستت خواهد داشت.


"پس نگران نباش"


بی خبـر می روی !


من سر در گــُم ِ این رفتن


زمینُ زمـان را لعنت می کنـ َم


مگـر قرار نبود ، بـانویـ َت


پنـاه بیـاوَرد به آغوش ِ تـُـ


از شــر ِ تمـام ِ این دلتنگی هـا ؟

 


ازکسانی که از من مـــــــــــتنفرند سپاس. ، آنها مرا قوی تر می کنند

از کسانی که مرا دوســـــــــــــــــــــت دارند ممنونم،آنان قلب مرا بزرگتر

می کنند.

ازکسانی که مرا ترک میکنند متشـــــــــــــکرم،آنان بمن می آموزند که

هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست .

از کسانی که با من مـــــی مانند سپاسگزارم، آنان بمن معنای دوست

واقعی را نشان می دهند



شعرهای من

روزها در گذرند


لحظه ها هم به شتاب از پی هم می گذرند


هر نفس فرصت سبزی است که بر باد رود


یا به افسوس زمانی که گذشت


یا در اندیشه فردایی دور


یا در اندوه ندانستن ها


و به هر جاذبه دل بستن ها


در حصاری که به دور تن خود ساخته ایم


همه در فاصله ها ، مشغله ها غرق شدیم ...
 


بانوی پریشان شبهای دغدغه!!!


خود را در آغوش بگیر و بخواب


هیچ کس آشفتگی ات را


شانه نخواهد زد!


این جمع ،


پر ازتنهاییاست!!!


پر از تنهائــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــی




گاه یه نگاه آن چنان سنگین است که چشمان رهایش نمکنند


گاه یه عشق آنقدر ماندگار است


که فراموشش نمی کنند.....



چشمهایت را ورق بزن

شاید در گوشه ای از آن ما را به یادگار کشیده باشی



دیروز را دانسته آمدیم

امروز ندانسته عاشقیم

و فردا روز را ... ای رِندِ مانده بر دوراهیِ دریا و دایره
 
 خدا را چه دیده‌ای!



بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


از او که گفت یار تو هستم ولی نبود


از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام


تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید


از حال من مپرس که بسیار خسته ام




پینه بسته خیالم


ازین همه رؤیا


پروانــــۀ من


وقت است که بازآئی


از پیلــــۀ دل


به لمس آغوشم
 


امشب قمار می کنیم


تو و من


یا دلت را


از تو می برم


یا دلم را


به تو می بازم


قرارمان کنار عشق